عشق ایرانی

عشق ایرانی

عشق ایرانی

عشق ایرانی

به زندگی و آینده اعتماد داشته باشید


دنیای ما زیبایی‌های فراوان دارد. درختان‌، پرنده‌ها، چهره‌ها هیچ چیز به یک شکل وجود ندارد و همه چیز در حال تغییر است‌. به نظر می‌رسد بعضی اوقات ثابت ماندن در همان جا که قرار داریم‌، بی خطرتر و سالم‌تر از موقعیت‌های ناشناخته و جدید و یا پذیرفتن تغییرات باشد. اما در حقیقت آرامش واقعی از تلاش برای جلوگیری کردن از جریان طبیعی زندگی به دست نمی‌آید بلکه از تسلیم شدن در برابر این که در مسیر جریان قرار بگیریم و ترسی از آینده و یا دلتنگی از گذشته نداشته باشیم‌، به وجود می‌آید. «هلن کلر» می‌گوید: «هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته می‌شود، دری دیگر باز می‌شود ولی ما اغلب آن چنان به در بسته چشم می‌دوزیم که درهای باز را نمی‌بینیم‌». باید به این نکته توجه داشته باشیم که خالق ما، کسی که ما را با عشق آفریده و عاشق ماست‌، به جز خوبی و نیکی چیز دیگری برای ما نمی‌خواهد و اگر او را بپرستیم و از او کمک بخواهیم
‌، تمام حوادث و مسایل باعث زیباتر شدن و پاک‌تر شدن روح ما می‌شوند. خداوند معجزات خود را به دست افرادی دور از انتظار، در مکان هایی باور نکردنی و در زمان هایی غیرقابل تصور به انجام می‌رساند. از آنجا که قوانین طبیعت بر همة موجودات حکومت دارند ما باید واقف باشیم که زندگی ما هم یک الگوی طبیعی دارد. اگر شما مشکلی در رسیدن به نتایج مطلوب در اهداف و آرزوهایتان دارید، شاید به این سبب است که شما سعی می‌کنید، آنها را با زور به دست آورید. در عوض‌، این شجاعت را داشته باشید که آن را رها کرده و به جریان طبیعی زندگی‌تان اعتماد کنید. به این خاطر که هر آن چه حق الهی شما باشد، آن را به دست می‌آورید. هیچ چیزی قبل از زمان تعیین شده اتفاق نمی‌افتد، تصور کنید که از پنجرة حال به بیرون نگاه می‌کنید و در مقابل شما یک منظرة آرام و زیبا قرار دارد. این صحنه همان فرداهای ماست‌. با چشم ذهن‌تان پنجره را باز کنید و اجازه دهید، نسیم ملایم تغییرات بوزد. سعی کنید نسیم ملایم را روی گونه هایتان احساس کنید و آن را با اعتماد در آغوش بگیرید. گذشته‌ها را رها کنید و ترسی هم از آینده نداشته باشید. اگر انتظار آینده‌ای زیبا و پربار داشته باشید، به طور مسلم آن را به دست می‌آورید. موفقیت فعلی شما نتیجة افکار گذشتة شماست‌.

برای عزیزترینم


به نام او که زیباست

باد می وزد...
باد می وزد و شنهای داغ را همچو ریسه هایی بافته؛ می غلتاند.
شعله های بی امان خورشید ؛سالیان سال داغ بر تن این سرزمین غریب نگاشت.
من خسته تر از همیشه ؛ ناتوان و بی رمق می دوم و هرچه بیشتر تلاش می کنم بیشتر پاهایم در شنهای داغ فرو می رود.
به سان سنجاقکی که تنها کافیست گوشه بالش به تارهای عنکبوتی گیر کند؛ من نیز در این مسیر به دام افتاده ام.
هر انچه می بینم سراب است و سراب...چون تو را می بینم.
کویر مرا اسیر خود ساخت...منی که می توانستم در کنار رودی کوچک بنشینم و از نوشته هایم قایقی سازم و به دست اب دهم تا به تو برسد ؛امروز باید نوشته هایم را حایلی سازم تا دستانم از حرارت مهیب کویر نسوزد و به دنبالت بدوم.تا کجا؟نمی دانم!
ارام ارام خورشید کناره می گیرد .
ستاره های چشمک زن سراسر اسمان کویر را الماس باران می کند.
ستاره ای کوچک برایم چشمک می زند.
باز هم می بینمت....خرسندی که من نیز چون تو؛ کویری شدم...ارام و بی احساس .
هنوز هم نمی دانم چرا کویر قلبت را بر دریای قلبم ترجیح دادم.
شاید می خواستم ستاره باران شدن اسمان کویر را هم تجربه کنم.

-حریر ابی اسمان با مخمل سیاه شب پوشانده می شود و خورشید به بن بست کوچه سار شب می رسد.فانوس ماه به روی تپه ی شب ؛روشن است و ستارگان همچو کودکان در اغوش مخملی شب ارام گرفته اند.
از پشت شیشه ها به اسمان چشم دوخته ام. می ترسم پنجره را باز کنم و تاریکی بخزد و در اطاقم چمپاته زند.برایم کافیست تا بدانم که در اینسوی پنجره
زندگی تکه ابریست به پهنای شب و باد سرنوشت ان را ؛به هر سو میبرد و گاهی تکه ای از ان در گوشه ای از روحم میگرید.
بهانه ای میجویم تا بر باغ خورشید قدم بگذارم و فانوس رهرو شبهای خاموش را در صبحدم نگاهی بیافروزم.
یک نگاه از تمام وجودم باران افتابی
می بارد و رنگین کمان هفت رنگ عشق؛ هاله ای از شیرین ترین رویای هستی را بر وجودم می نشاند.
میترسم پنجره را بگشایم و رعدی با غرش فریاد زند: تو اسیر عشقی هستی که به زودی می میرد و همراه کشتی زمان در دریای رویاها غرق می شود.
از پنجره دور می شوم و به سوی بلندی دیوارها پیش میروم.
کورمال؛ در اطاقی که خود چراغش را شکستم؛ در پی دیواری از تنهایی می گردم. . . .

بیقرار دیدنت

دوستت دارم قربانت