گفتم که دوستت دارم ، گفتی که باور نداری
گفتم این کلمه را از حفظ نمی گویم از ته دلم می گویم ،
گفتی دلم را نیز باور نداری!سکوت تلخی کردم و از ته دلم آه کشیدم. مدتی سکوت با چشمانی خیس……گونه ام خیس شد و قلبم شکسته
!گفتی که تو قلبم را شکستی ، گفتم که قلبت شکسته نشد ،
بلکه احساست درهم شکست،گفتی سکوت کن میخواهم گریه کنم ، من نیز سکوت کردم و با گریه تو نا آرام شدم و اشک ریختم!گفتی بی خیالی از اشکهایم ،چیزی نگفتم ، و باز سکوت و یک آه تلخ
!گفتی کاش که عاشق نمی شدم گفتم عاشقی همه این دردها را دارد
.گفتی خسته شدی از همه کس ، گفتم که صبور باش عزیزم من با تو می مانم
.گفتی خیلی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است
تنهایی را نمی شناسد و باز گفتی تنهایی ،گفتم کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد
!گفتی که این حرفایت تکراری است ، گفتم به جز تکرارش راهی نیست
!گفتی که آغوشم را میخواهی ، گفتم که منتظر بمان عزیزم
!گفتی که شانه هایم را میخواهی ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم
!گفتی که تو از حرفهایم پریشانی ، گفتم حرفی نیست
و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست
!گفتی که لبخندی بزن ، گفتم که حس لبخند نیست
گفتم با اینکه این کلمه تکراری است و با اینکه باور نداری باز میگویم که دوستت دارم چیزی نگفتی و سکوت کردی !گفتم که دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم
و اشک از چشمانم سرازیر شد
!و باز چیزی نگفتی و به جای سکوت اینبار
تو نیز مانند من اشک ریختی و با بغض و با صدای آهسته گفتی که من نیز تو را دوست می دارم عزیزم،لبخند تلخی بر لبانم نشست و باز چشمان خیسم خیستر شد